علی آقاعلی آقا، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره
آبجی عفیفهآبجی عفیفه، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره
شریفه بانوشریفه بانو، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

بزرگ مرد کوچک، علی من

سلام.مامان یه فرشته پاک، که میخواد خاطرات پسر کوچولوش جاودانه بشه

گردش با باباجون و...

سلام قند عسلم گل پسرم دفعه قبل که مشهد بودیم، منو آبجی جونت رفتیم پرفسور بازیما، شما هم با باباجون توی وصال دور زدین . ثمره این گشت زنی ، شده این دو تا عکس. الهی فدات بشم که اینقدر این لباسا بهت میاد. البته قبلا هم با لباس محلی از شما و آبجی عکس گرفتیم. نمیدونم عکسا رو گذاشتم یانه. خیلی دوست دارم پسر خوشتیپم ...
25 مرداد 1398

ز کودکی خادم این تبار محترمم...

سلام عزیز دل مامان خیلی وقته میگی لباس پلیسی میخوام. این دفعه تا رسیدیم مشهد، گفتی لباس میخوام. ماهم بالاخره موفق شدیم رفتیم خریدیم. ز کودکی خادم این تبار محترمم چنان حبیب مظاهر مدافع حرمم به قصد حفظ حریم حرم به پا خیزم کنار لشکر عشاق حسین هم قدمم *** اگر که حرمت این بارگه شکسته شود و یا اگر که ره کرببلا بسته شود چونان زنم به پیکر غاصب شام و عراق که بند بند وجودش ز هم گسسته شود *** حکم دفاع از حرم ز شاه نجف دارم به امر رهبرم هماره جان به کف دارم هدف فقط رهایی عراق و سوریه نیست مسیرم از حلب است قدس را هدف دارم *** نه غصه جدایی از یار و وطن دارم به امر حق به راه دل کفن به تن...
16 مرداد 1398

این روزا

سلام پسر قشنگم خیلی وقته نیومدم برات بنویسم. خاطرات مشترک با آبجی جونت رو که توی وب آبجی گذاشتم. اما اگر بخوام از خودت بگم. هر روز شیرین تر و بامزه تر میشی. صحبت کردنت همچنان شیرین و بقول خاله مثل طوطی هاست. بعضی از کلمات رو شکسته تلفظ میکنی. ش رو س میگی . عاشق جبهه و جنگ با آدمای بدی. یکسره یه روسری به کمرت، یه شال به دوشت، میگی من حضرت مسلم شدم میخوام آدم بدا رو بکشم. اینجور مواقع شمشیر برمی داری چون حضرت مسلم شمشیر دارن. گاهی تفنگ برمیداری و میری جنگ داعش الهی فدای این روحیه جهادیت بشم همراه آبجی جون بعضی آیه های قرآن رو یاد گرفتی. کلی شعر یاد گرفتی. خلاصه که حسابی باهوش و با استعدادی قربونت بشم. این...
8 مرداد 1398
1